جامعه شناسی

این وبلاگ برای استفاده همکارن ودانش آموزان تنظیم شده است

جامعه شناسی

این وبلاگ برای استفاده همکارن ودانش آموزان تنظیم شده است

انواع عقل طبق دیدگاه فیلسوفان مختلف

 

عقل

عَقْل یا خِرَد به نیروی درونی انسان گفته می‌شود که کنترل و مهار کننده امیال او می‌باشد. عقل، فکر، و حس سه منبع شناخت در فلسفه هستند. افلاطون، دکارت و اسپینوزا از فیلسوفان عقل گرا هستند.

در علم اصول فقه در مذهب شیعه اثنی عشری، یکی دیگر از ادلّه استنباط احکام‌شرعی و قوانین حقوقی علاوه بر قران و سنت و اجماع، «عقل» است. البته بنا بر نظر برخی از دانشمندان متاخر شیعی این مطلب(استفاده از عقل منبعی) عملا در هیچ موردی اتفاق نیافتاده است ادامه مطلب ...

تفکر در آراء اخلاقی علامه طباطبایی


تفکر در آراء اخلاقی علامه طباطبایی


اخلاق یونانی، اخلاق اعتباری، اخلاق دینی، اخلاق قرآنی

ادامه مطلب ...

تفاوت ادم ها

 

تفاوت ادم ها

آدم های بزرگ در باره ایده ها سخن می گویند

آدم های متوسط در باره چیزها سخن می گویند

آدم های کوچک پشت سر دیگران سخن می گویند

آدم های بزرگ درد دیگران را دارند

آدم های متوسط درد خودشان را دارند

آدم های کوچک بی دردند

آدم های بزرگ عظمت دیگران را می بینند

آدم های متوسط به دنبال عظمت خود هستند

آدم های کوچک عظمت خود را در تحقیر دیگران می بینند

آدم های بزرگ به دنبال کسب حکمت هستند

آدم های متوسط به دنبال کسب دانش هستند

آدم های کوچک به دنبال کسب سواد هستند

آدم های بزرگ به دنبال طرح پرسش های بی پاسخ هستند

آدم های متوسط پرسش هائی می پرسند که پاسخ دارد

آدم های کوچک می پندارند پاسخ همه پرسش ها را می دانند

آدم های بزرگ به دنبال خلق مسئله هستند

آدم های متوسط به دنبال حل مسئله هستند

آدم های کوچک مسئله ندارند

آدم های بزرگ سکوت را برای سخن گفتن برمی گزینند

آدم های متوسط گاه سکوت را بر سخن گفتن ترجیح می دهند

آدم های کوچک با سخن گفتن بسیار، فرصت سکوت را از خود می گیرند

دسته گلی برای مادر

 

دسته گلی برای مادر

مردی مقابل گل فروشی ایستاد.او می خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود .

وقتی از گل فروشی خارج شد ٬ دختری را دید که در کنار درب نشسته بود و گریه می کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه می کنی ؟

دختر گفت : می خواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است . مرد لبخندی زد و گفت :با من بیا٬ من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ می خرم تا آن را به مادرت بدهی.

وقتی از گل فروشی خارج می شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت. مرد به دختر گفت : می خواهی تو را برسانم ؟ دختر گفت نه ، تا قبر مادرم راهی نیست!

مرد دیگرنمی توانست چیزی بگوید٬ بغض گلویش را گرفت و دلش شکست. طاقت نیاورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کیلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هدیه بدهد.

شکسپیر می گوید: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می آوری، شاخه ای از آن را همین امروز به من هدیه کن